اولویت بندی

اول: داستان خیالی

مدتی قبل در منزل یکی از آشنایان، عده ای از بزرگان قوم دور هم جمع شده و مشغول ادای فریضه قلیان بودند. از آنجایی که قلیان نوبتی است و معمولا هم یک لوله دارد، بقیه اعضایی که نوبتشان نیست مجبورند که به بحث و استدلال در مورد مسایل مملکتی و مشکلات جهانی بپردازند. این بار قرعه به نام مضرات امواج موبایل افتاده بود. گویا همه بر سرطان زا بودن امواج موبایل اتفاق نظر داشتند و بحث بر سر این بود که آیا دولت ها بر اثر نادانی و کاهلی جلوی این امواج رو نمیگیرند یا مافیای فروش موبایل و شبکه های موبایلی مانع آگاهی مردم میشوند. وسط صحبت ها، من از دور (از دور یعنی که نمیکشیدم و نخواهم کشید.) یک پارازیت انداختم و گفتم که «البته سرطان زا بودن امواج موبایل هنوز اثبات نشده و آژانس تحقیقات بین‌المللی سرطان امواج الکترو مغناطیسی موبایل را در گروه احتمالاً سرطان زا طبقه‌بندی می‌کنه. پس ممکنه که سرطان زا نباشه یا اثرش این قدر که میگن نباشه.» همگی نگاه فهیم اندر فریب خورده ای به من انداختند و یکی گفت: «خب معلومه اون اداره باید اینو بگه، پول گرفته تا اینو بگه.»

مثال دوم

چند روز پیش کامنت محمدرضا شعبانعلی در جواب هما رو در زیر این مطلب میخوندم. یک جا میگه که «فکر می‌کنم دغدغه‌ی درختی که کاغذ شده، در اثر تهاجم فرهنگی وارد ذهن ما شده و نباید دغدغه‌ی ما باشه.در کشوری که ۴ سال وقت انسانها صرف گرفتن یک کاغذ A4 میشه (به همراه منابع دیگه) و روزی چند ساعت از وقت ما صرف شبکه‌های اجتماعی میشه و … تو هر بار که یک کتاب خوندی و مطمئن شدی کامل کتاب رو درک کردی، علاوه بر اون، یک درخت رو قطع کن و آتش بزن.مسئولیتش و گناهش کامل با من.» ادامه خواندن

اگر انتخاب هام بیشتر باشه خوشحال ترم؟

سوال مهم قبل از شروع:

اگر از شما بپرسند که «برای خرید لباس میتونید از بین ۵ گزینه انتخاب کنید یا اینکه ۱۵۰ گزینه به شما معرفی میشه و میتونید از بین اون ۱۵۰ تا، لباس مورد نظرتون رو انتخاب کنید.» شما کدوم حالت رو ترجیح میدید؟ داشتن انتخاب های بیشتر یا انتخاب های کمتر؟ کدوم حالت شما رو خوشحال تر میکنه؟

تصویر جلد کتاب تناقض انتخاب

تناقض انتخاب

مدتی پیش یک ویدئو جالب از آقای بری شوارتز نویسنده ی کتاب تناقض انتخاب یا Paradox of Choice رو دیدم (لینک ویدئو دشواری انتخاب در سایت تد).

اول شروع میکنه و یک فرض رایج بین افراد رو مطرح میکنه، فرض کلی اینه که “انتخاب بیشتر باعث آزادی بیشتر می شود و آزادی بیشتر رفاه را بالا می برد.” این فرض اینقدر رایجه که معمولا کسی اون رو زیر سوال نمیبره.

گویا یک روز بری تصمیم میگیره بره از یک سوپرمارکت مدرن سس بخره، که اونجا با ۱۷۵ نوع سس مختلف مواجه میشه تازه میدونید که اگه از طعم اونا خوشتون نیاد میتونید با ترکیب سس ها سس مورد علاقتون رو بسازید. همه جا همینطوره الان اگر بخواهید موبایل هم بخرید باید از بین صدها مدل مختلف انتخاب کنید.

خب حالا سوالی که پیش میاد اینه که داشتن انتخاب زیاد بدیش چیه؟

ادامه خواندن

آیا ما پیر شدیم؟

حدود چند ماه پیش با رفیقم احمد داخل ماشین نشسته بودیم. مدتی بود که احمد برای رفتن به تهران و سر کار از ماشین خودش استفاده میکرد و منم شنبه ها باهاش همراه میشدم.

طبق معمول همیشه، شروع کردیم به صحبت کردن در مورد مسایل مختلف و تحلیل های اجتماعی و درد دل و خاطره. داشتم با هیجان بالا خاطره ای رو تعریف میکردم که یهو وسطش احمد برگشت و گفت : «فکر کنم این خاطره رو یه بار دیگه گفتی!» یه لحظه سکوت کردم. با لبخندی گوشه لبش ادامه داد «ببین محمدرضا، تو داری پیر میشی، مغزت دیگه کشش نداره. شاید هم زیاد باهم بودیم واسه همین دیگه خاطره هات تموم شده» میخواست همینطور به تحلیلش در مورد پیر شدن ادامه بده که منم یه چیزی یادم اومد و بهش گفتم : «تو هم این حرفا رو یه بار گفته بودی!»

اول لحظه کوتاهی در سکوت به همدیگه نگاه کردیم اما بعد چند لحظه هر دو فریاد میزدیم که «داریم پیر میشیم!  نه ! داریم پیر میشیم!»

خلاصه اینکه بعدش چی گفتیم و چی شد رو بگذریم قسمت مهمش تصمیمیه که گرفتیم. با هم قرار گذاشتیم از این به بعد که همدیگه رو می بینیم هر بار یک حرف جدید (که ارزش گفتن داشه باشه) بزنیم. البته اگه حرف جدیدمون به علم و دانسته هامون اضافه کنه امتاز اضافی داره. از اون روز کمو بیش داریم قولمونو رعایت میکنیم. من یکم مسایل مربوط به بازاریابی و مدیریت خوندم و احمد هم ویدئو های جالب تد رو توضیح میداد.

امیدوارم که هفته ای یه دونه از این مطالب جدید رو اینجا بزارم با سه هدف:

اول – میخوام نوشتن مرتب رو تمرین کنم.

دوم – امیدوارم این وبلاگ اجباری بشه که حتما به فکر یاد گرفتن یک مطلب جدید باشم. حداقل این هفته ام با هفته قبل فرق کنه.

سوم – اینکه شاید مطالب خوبی هم اینجا نوشته بشه که بتونه به درد فرد دیگه ای هم بخوره.

این بود داستان شروع این وبلاگ. فعلا که یک خواننده دارم (احمد که قول داده میخونه و نظر هم میزاره) . امیدوارم که این اولین و آخرین پستم نباشه.